جدول جو
جدول جو

معنی خون کف - جستجوی لغت در جدول جو

خون کف
بی غیرت، نوعی ناسزا، نوعی نفرین است که بیشتر برای اشیا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خون رز
تصویر خون رز
کنایه از شراب، برای مثال مریز خون من ای بت به روزگار خزان / مساعدت کن و با من بریز خون رزان (امیرمعزی - ۵۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خون دل
تصویر خون دل
کنایه از غم، غصه، رنج و محنت بسیار، خون جگر
فرهنگ فارسی عمید
(نِ رَ)
خون تاک. خون درخت انگور. کنایه از شراب انگوری باشد. (از برهان) (آنندراج) (از انجمن آرای ناصری) :
دوستان خون رزان پنهان کشند از دور و من
آشکارا خون مژگان درکشم هر صبحدم.
خاقانی.
در صبوحش که خون رز ریزد
ز آب یخ بسته آتش انگیزد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نِ دِ)
خونی متعلق به دل، کنایه از شیره و عصارۀ دل. عصارۀ زندگی:
خون دل شیرین است این می که دهد رزبان
زآب و گل پرویز است این خم که نهد دهقان.
خاقانی.
از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد
این زال سپیدابرو وین مام سیه پستان.
خاقانی.
، کنایه از سخن موزون. (آنندراج) ، کنایه از سخنی که عاقبت دل را سروری بخشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، کنایه از غصه و اندوه و غم باشد. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء) :
چو اینست حال شکم زیر گل
شکر خورده انگار یا خون دل.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دل خون. خونین دل:
بیا وز غبن این سالوسیان بین
صراحی خون دل و بربط خروشان.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(نِ خُ)
کنایه از شراب سرخ. (آنندراج) (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). خون شیشه. خون قرابه. خون صراحی. خون قدح. خون بط. خون ناموس. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ بَ)
خون جام. کنایه از شراب. (از انجمن آرای ناصری). شراب لعلی. (از آنندراج) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ دَ / دِ)
که قطع جریان خون کند. دواهایی که خون را از سیلان بازایستاند. (یادداشت بخط مؤلف). حابس الدم.
لغت نامه دهخدا
(کُ)
در منطق رمز است برای: ’اختلاف مقدمتین و کلیت کبری’ در انتاج شکل دوم قیاسات. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
میوۀ درخت مصطکی و اسپست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 31 هزارگزی جنوب درمیان، این دهکده در جلگه قرار دارد با 146 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان پسکوه بخش قائن شهرستان بیرجند واقع در 33 هزارگزی باختر قاین سر راه مالرو عمومی سربیشه به قاین، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در 50 هزارگزی جنوب خاوری مالرو عمومی به قیس آباد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان بهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در 24 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند واقع در 12 هزارگزی جنوب باختری بیرجند، از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند، واقع در هفده هزارگزی جنوب خاوری خوسف، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دلال محبت
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بندپی بابل، از دهستان سجارود بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
وردنه
فرهنگ گویش مازندرانی
آن بار، آن دفعه
فرهنگ گویش مازندرانی
خور کر
فرهنگ گویش مازندرانی
صلح کردن با پرداخت پول، مصالحه
فرهنگ گویش مازندرانی
انسان یا حیوانی که ادرارش خونی باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
تاوان ده، تاوان دهنده
فرهنگ گویش مازندرانی
خناق، از انواع بیماری چهارپا و پرنده، بخشی از گوشت
فرهنگ گویش مازندرانی
پشمی، از پشم
دیکشنری اردو به فارسی